« Home | ديشب اتفاقی افتاده بود » | آمدم... »

آرزو دارد...

آرزو داره توی یه اتوبوس ولوو بشینه و به سمت تهران حرکت کنه. دوست داره 500 تومان تخمه بخره و توی راه همشو بخوره. دلش میخواد تو اتوبوس یه فیلم بزن بزن بزاره اونم با فیلم تخمه هاشو هول هولکی بشکنه! با خورش میگه خدا کنه فردا صبح که رسیدم تهران سر یه کار آسون برم خدا کنه مزدش زیاد باشه... یه کم به دورو برش نگاه میکنه به اون مرد سالخورده که خیلی شبیه بابای خدا بیامرزشه بازم تو فکراش خودشو غرق میکنه!! چی میشد اگه منم یه اتوبوس داشتم یا اصلا مثل آقا ایوب با مینی بوس کار میکردم. بعد از چند وقت یه اتوبوس میخردیم ای بابا....بعنی میشه؟؟!ا شاید وقتی داداشم از زندان آزاد شد بهش وام دادن.. شایدم رفتم شاگرد آقا ایوب شدم... آقا تهران بیاده شین خواب نمونی آقا رسیدیم!!!ا
از کسانی که میخواهند به این بچه ی با آبرو کمک کنند تقاضا میشود با شماره حساب 2223 24 به حساب سیدعلی گوجه مبلغ قابل توجهی واریز کنند
*****
عمیقا به تو فکر میکند. از فکر کردن به تو خسته نمیشود. سر درد میگیرد. به اطرافش نگاه میکند. سیگارش هنوز تمام نشده خواموشش میکند. به او نگاه میکند. جهت نگاهش را تغییر میدهد. دوست ندارد کسی تورا در چشمانش ببیند. به خانه برگشته هنوز سر درد دارد. فکرش از فکر باز می ایستد.چشمانش به تو فکر میکند. وزن افکار تو روی بلکهایش افتاده. کم کم چشمانش بسته میشوند. خوابش میبرد. زیر لب اسمی را صدا میزند... اسم خودش نیست. تورا نام میبرد. هنوز در خواب است آرزو میکنم خوابی نبیند. تا شاید کمی از تو استراحت کند...

لینکستان