Monday, July 23, 2007

زندگی چیست؟؟؟

پرسیدی «زندگی چیست؟»! بگذار راحتت کنم. بگذار زندگی و جوانی را برایتان خوب تعریف کنم. آنقدر روشن که لحظه، لحظه زندگی تان مثل روز پیش رویتان ظهور کند.
زندگی تولد است ؛
جیغ مادر.
گریه.
اضطراب.
دعا.
لبخند.
نفسی راحت.
زندگی سختی دوران رشد بچه هاست؛
بی خوابی.
اضطراب.
غم.
اندوه.
و کودک که هیچ وظیفه ای جز لبخند ندارد. برای همین است که می خواهیم کودک شویم.
زندگی کشمکش دوران بلوغ است؛
چند هنجاری شدن.
احساس بزرگ شدن.
حرف های گنده زدن.
حرف های گند زدن.
به چیزهای جدید فکر کردن.

بی خیال؛ حوصله ندارم. زندگی هیچ کدام از این ها نیست.
زندگی این شب ها
خیلی چیز مزخرفی شده
زندگی فقط، نگاه شده
نگاهی هرزه
زندگی فقط، فکر شده
فکری پلید
از همه طلب کاریم
زندگی طلبی است ،که ارث پدری ماست
زندگی یعنی زن
زن و بندگی
شاید هم زن و زندگی
....زندگی اسارت دل های ماست
زندگی سکس است.
زندگی شهوتی است که انگار پایان ندارد
شهوت پول، شهوت سکس، شهوت شهرت، شهوت غرور، شهوت حسادت، شهوت حرص، شهوت بی خدایی، شهوت آزادی، شهوت بی خیالی، و هزاران شهوت بی پایان.
زندگی رقص است، رقص با ناکامی از سکس. زندگی عشق است، عشق نافرجام. زندگی عشق های توخالیست، خوب می فهمم. عشق چیست؟ عروج شهوت قلبی.
من نیسم! آقا نمی خواهم. نیستم. من این زندگی را دوست ندارم.
برای من پِیک نریز؛مشروب نمی خورم.
می خواهم کار دیگر کنم. شما زندگی تان را بکنید. شما سرتان به کار خویش باشد.برادر فقط چراغم را بیاور.
شما سوی خود ما هم سوی خویش.
زندگی کنید رفقا.

***
پشت وانت نیسان نشسته بود.جوان؛ با ریشی تقریباً جا افتاده. سیگار تعارفش کردم، گفت سیگاری نیستم.
خوب حرف می زد. یکی از حرفهایش را خوب فهمیدم. درس خوبی بود.
گفت:
داداش آدم باید شاد باشه! عاشقم باشه ها؛ ولی نه اینکه خودشو بزنه به موش مردگی و بگه آی بیا سر قبر من. نه!!
گفت:
عاشق باش. اگه باختی بکش کنار. مثل مرد بکش کنار. گریه که کار مرد نیست. چرا گریه کن ولی نه جلوی دختر، دخترو پررو نکن.
شاد باش، زندگی کن.عاشقم باش. ولی نه از اون عاشقای درب و داغون که زرتشون در رفته و یه گوشه نشستن می نالن.اگه غمارو باختی مثل مرد بکش کنار.

Thursday, July 19, 2007

کاوه آهنگر هم؟!

کشیشها ، عمامه به سر
موعظه می کنند
کلیسا بود یا مسجد ؟
شاید هم کعبه ای پر از بت
ابوسفیان هنوز فروشنده الماسهای هبل است
و انقلابیون
به گه خوردن افتاده اند
آنها عکس هیچ کس را بزرگ نخواهند کشید
حتی پیر مغان
تاکسی ها زمزمه می کنند
گرانی ، فقر ، فحشا
بر پدرت لعنت
دست بردار از ما
و یکهو خاموش می شوند
"کاش یک بی ناموس به کشور حمله کند"
ناسیونالیستها می گویند
قرون وسطی
دوران رنسانس
شاید هم عصر حجر
چه فرقی می کند
بوی تعفن همه جا پر شده است
مسیحی می شوی یا دارت بزنیم
مسلمانی یا بودی؟
شیعه شناسنامه ای
مسلمان هستی یا دارت بزنیم
پاپ می آید
آخوند می رود
اینجا خیابان است
عبور و مرور آزاد
حتی اگر تاریخ هزار بار تکرار شود
تاکسی ها زمزمه می کنند
اینبار روبروی شاه
بلند
بر پدرت صلوات !
بی پدر من بودم انگار
صدای اذان می آید
و ناقوس کلیسا
کاش هیچ کس اصوات مقدس را نمی فروخت
الو سلام
مسیح یا محمد لطفا
شماره باز هم عوضی است
یکبار دیگر باید خواند
(شاعر: فرزانه حسنی)
***
چقدر سکوت کاوه، برخیز و درفش خویش بردار. اینجا دیگر ایران نیست برخیز. چادر مادران خاکیست برخیز. کاوه منتظر مرگ آخرین فرزندت مشو برخیز. کاوه اینجا به جرم سکوت تازیانه می زنند و به جرم فریاد می کشند. اینجا هوا سرد نیست، اینجا هوا سیاه سرفه نگرفته؛ اینجا اصلاً هوایی نیست. اینان مردم را چون بزان و گوسفندان می بینند. اینان حرمت ایران را شکسته اند. اینان به ایران به چشم شهوت می نگرند. اینان برای من و تو خیال ها بافته اند. کاوه برخیز که دستان ما می لرزد. کاوه برخیز من ایستاده ام. کاوه برخیز که دیگر مجال نیست. کاوه دیگر به خوردن مغزها راضی نی اند. کاوه شاید توهم ...
کاوه برخیز وگرنه حرمت تو هم لکه دار می شود.
و کاوه وای به روزی که بگندد نمک، برخیز تا نگویند...
برخیز

Saturday, July 14, 2007

زیبایی لبخند را باور کن

می خواهم شعری بنویسم. نه از آن شعرها ه با کاغذ و قلم و احساس می نویسند. می خواهم شعری جاودانه بنویسم؛ جاودانه تر از...
اصلاً ولش کن!
داشتم فکر می کردم. به آدم های خوب دور و برمان؛ به مهربانی هایشان که بی غرض یا باغرض نثارمان می کنند. به زیبایی صبحی که چشمانت از بی خوابی می سوزد. به حوض خانه مادر بزرگم هم رسیدم. به صبح هایی که با سیبی خوش عطر ناشتا را باز می کردیم. به روزهای خوب کودکی ات کمی فکر کن. ببین صدای معلم کلاس اولت را می شنوی؟ خاطرات شیطنت های دوره راهنمایی را چطور؟ آدم ها را می بینی که بزرگ و بزرگتر شده اند؛ خیلی هاشان دیگر دندان هم ندارند. بعضی هم رفته اند برای همیشه رفته اند. قدر اینها که مانده اند را باید دانست. زندگی که خیال نیست.
زندگی که پرواز نیست. زندگی واقعیتی است سخت لطیف. واقعیتی است که باید کنارش بنشینی و لبخندش بزنی. زندگی من و تو همین است که می بینی؛ قرار نیست معجزه ای اتفاق بیافتد. قرار نیست اسبی سفید از آسمان بریمان پیغام آزادی بیاورد. زندگی همین است که می بینی. نازنین زندگی تلخ نیست. زندگی یک خاطره است. زندگی یک درس است. نازنین زندگی آبی زلال است. زندگی در گل رزی سپید خلاصه می شود. در نقاشی های جوانک خوش ذوق زندگی پنهان است.زندگی لبخندی بیش نیست. لبخندی از سر اعتماد به خود؛ از سر دوستی با خود. زندگی دوست ماست اگر کنار درد و دلهایش بنشینیم. به حرفهایش گوش دهیم. درکش کنیم.
نوشتم برای لبخندی؛ ازیک قلب نازک و صدایی که سالی است عوض شده. نوشتم حتی برای یک لبخند.