« Home | یک عادت فراگیر » | زندگی چیست؟؟؟ » | کاوه آهنگر هم؟! » | زیبایی لبخند را باور کن » | با سكوتم؛ منتظر ... » | در راه زندگی » | گمشدگان » | دیشب؛که دلتنگ برادرم شدم » | شاید و نمی دانمی، در کار نیست!!! می دانم. زندگی ای... » | گم کرده ره »

هه! هه!

چیم وقتی روی تختش دراز کشیده و بود سقف رو نگاه می کرد پشت تلفن گفت: دارم ازدواج می کنم. کیم لبخند مسخره زد و انگار نه انگار چیز خاصی شنیده: عجب. چیم: آره دارم میرم قاطی مرغ و خروسا. کیم: مبارکه به سلامتی! حالا طرف کی هست. چیم یکم صداشو صاف کرد و گفت: یکی از همکارامه. پسر خوبیه. 5 ماهی میشه همدیگرو می شناسیم. درآمدشم خوبه. کیم: آهام. حالا اسم بچه تونو چی می زارین؟ چیم با خنده گفت: امیرعلی. یکم با هم راجع به 2 3 هفته پیش و جریان خاستگاری و این جور چیزا حرف زدن، کیم نمی خواست زیاد بحث جدی و خشک بشه. نمی دونم کیم چی پرسید که چیم گفت: من همه چیزو بهش گفتم توهم باید با کسی که ازدواج می کنی صادق باشی. بهش گفتم با چند نفر بودم و چی کار کردم و چجوری کردم و از این حرفا.
کیم با نیشخند گفت: اِ . خوب به ما هم بگو. چیم موزیانه گفت: نه!
چیم گفت: ببین به نظر من آدم غیر از شوهرش باید یه معشوقه داشته باشه! ولی فکر نکن اون معشوقه تویی. کیم مثل همیشه حرفشو به تمسخر گرفت و گفت: آره. چیم گفت: حالا تا یار زندگیمو انتخاب نکردم یه برنامه بریز. کیم یکم فکر کرد و گفت: پنج شنبه می تونی مرخصی بگیری؟ می خوایم زیادی خوش بگذرونیم. چیم خوشحال شد و طبق معمول یه قول الکی داد.
بعد از اینکه هردو تاشون تلفن قطع کردن. یه نگاه به لیست موبایلشون انداختن ببینن کسی رو فراموش نکردن! چیم: آها! داشت یادم می رفت باید یه زنگ به گیم بزنم، از صبح منتظر منه.

عجب روزگاری
حالم به هم می خورد
از خودم از تو
از زمین از زمان
هیس...
آهای فلانی
باز هم غر زدی
سرگرمی این روزها چه اسباب بازی های گران قیمتی شده

حرفی بزن
خوب می گویی

Post a Comment