« Home | زیبایی لبخند را باور کن » | با سكوتم؛ منتظر ... » | در راه زندگی » | گمشدگان » | دیشب؛که دلتنگ برادرم شدم » | شاید و نمی دانمی، در کار نیست!!! می دانم. زندگی ای... » | گم کرده ره » | آری؛ ای همیشه برنده! اینجا بازنده ایست که همیشه با... » | یک مرد » | کجای این دایره ای »

کاوه آهنگر هم؟!

کشیشها ، عمامه به سر
موعظه می کنند
کلیسا بود یا مسجد ؟
شاید هم کعبه ای پر از بت
ابوسفیان هنوز فروشنده الماسهای هبل است
و انقلابیون
به گه خوردن افتاده اند
آنها عکس هیچ کس را بزرگ نخواهند کشید
حتی پیر مغان
تاکسی ها زمزمه می کنند
گرانی ، فقر ، فحشا
بر پدرت لعنت
دست بردار از ما
و یکهو خاموش می شوند
"کاش یک بی ناموس به کشور حمله کند"
ناسیونالیستها می گویند
قرون وسطی
دوران رنسانس
شاید هم عصر حجر
چه فرقی می کند
بوی تعفن همه جا پر شده است
مسیحی می شوی یا دارت بزنیم
مسلمانی یا بودی؟
شیعه شناسنامه ای
مسلمان هستی یا دارت بزنیم
پاپ می آید
آخوند می رود
اینجا خیابان است
عبور و مرور آزاد
حتی اگر تاریخ هزار بار تکرار شود
تاکسی ها زمزمه می کنند
اینبار روبروی شاه
بلند
بر پدرت صلوات !
بی پدر من بودم انگار
صدای اذان می آید
و ناقوس کلیسا
کاش هیچ کس اصوات مقدس را نمی فروخت
الو سلام
مسیح یا محمد لطفا
شماره باز هم عوضی است
یکبار دیگر باید خواند
(شاعر: فرزانه حسنی)
***
چقدر سکوت کاوه، برخیز و درفش خویش بردار. اینجا دیگر ایران نیست برخیز. چادر مادران خاکیست برخیز. کاوه منتظر مرگ آخرین فرزندت مشو برخیز. کاوه اینجا به جرم سکوت تازیانه می زنند و به جرم فریاد می کشند. اینجا هوا سرد نیست، اینجا هوا سیاه سرفه نگرفته؛ اینجا اصلاً هوایی نیست. اینان مردم را چون بزان و گوسفندان می بینند. اینان حرمت ایران را شکسته اند. اینان به ایران به چشم شهوت می نگرند. اینان برای من و تو خیال ها بافته اند. کاوه برخیز که دستان ما می لرزد. کاوه برخیز من ایستاده ام. کاوه برخیز که دیگر مجال نیست. کاوه دیگر به خوردن مغزها راضی نی اند. کاوه شاید توهم ...
کاوه برخیز وگرنه حرمت تو هم لکه دار می شود.
و کاوه وای به روزی که بگندد نمک، برخیز تا نگویند...
برخیز