« Home | دیشب؛که دلتنگ برادرم شدم » | شاید و نمی دانمی، در کار نیست!!! می دانم. زندگی ای... » | گم کرده ره » | آری؛ ای همیشه برنده! اینجا بازنده ایست که همیشه با... » | یک مرد » | کجای این دایره ای » | سخن امشب حافظ » | تهوع » | مرد سیخونکی » | دلم »

گمشدگان

چند روزی است به این فکر می کنم چرا اکثر آدمهایی که می شناسم راه زندگی را گم کرده اند. هدف زندگی را هرروز تغییر می دهند. به روش آزمون و خطا زندگی می کنند. مارکسیستها، لیبرالیستها، فمنیستها، سکولاریستها، ملیتاریستها، پاپیولیستها الخ. همشان یک طرفه یا حد اکثر از دو سه بعد زندگی را نگاه می کنند. از دید روانشناسی، جامعه شناسی، سیاسی، فیزیکی، متافیزیکی... یعنی فقط یک بعد از این موجود هزارتوی هستی را مورد نقد بررسی قرار می دهند. هرکدام انسان را چیزی که ذهن کم وسعتشان تصور می کند تعریف می کنند.
همه آنها انسان را در چارچوب دید خود بررسی می کنند و آن را به تمام هستی بسط می دهند. جامعه شناسان در فلسفه وارد می شوند. فیلسوفان در سیاست. سیاسیون در بحثهای مذهبی. مذهبیون در ورزش. درست است که تمام این مسائل به هم گره خورده است اما نظر هر کس فقط در مسائل مورد تخصصش قابل تأمل و احترام نظری و عملی است.
می خواستم این را بپرسم که چرا این روزها جمله ای وحشتناک را به کرات از اطرافیانمان می شنویم که می گویند: "از همه چی خسته شدم" ؛ حالم از همه کس و همه چیز بهم می خوره"
من لقب گمشدگان را برایشان برازنده می دانم. بدون یک تکیه گاه محکم و دائمی حقارت انسان مفتضحانه آشکار می شود. انسان محتاج است. محتاج تکیه گاهی که تمام ابعاد وجودیش- نه فقط یک یا چند بعد آن- بر آن استوار باشد.
فکر می کنم متوجه منظورم شده باشید که از خدا حرف می زنم. از خالق. از کسی که زیباست و زیباییها را دوست دارد.
اینها صرفاً عقاید تجربی بنده بود و تجربه و گذشت زمان است که خیلی از مسائل را ثابت می کند.

Labels:

شاید انسان یعنی کسی که گم شده است.خدا هم یک حدس است.آدمی حدس می زند که این راه به مقصد می زند.و حدس ها انسان ها را از گمشدگی نجات نمی دهند.شاید این گمشدگی از به دنبال یقین بودن زاییده شده است.شاید.

سلام...دنبال کلمه ميگشتم...پيدا نکردم...و بعد پرسيدم چرا کلمه بايد گفت...تمام حرفم که ميخواستم در کلمات زيبا بپيچمش اين است: فهميدم...

Post a Comment