« Home | آرزو دارد... » | ديشب اتفاقی افتاده بود » | آمدم... »

یه آدم معمولی

گاهی اوقات باید به بد بودن و بد شدن فکر کرد باید بد بودن رو تمرین کرد یاد گرفت وچه آسونه !ا
آسونه چون باید چشماتو باز کنی و هر چیزی رو ببینی.. دهنتو باز کنی و هرچی دوست داری بگی..دستاتو دراز کنی و هرچیزی که فکرشو میکنی لمس کنی..و کفشاتو بپوشی هر جایی که دوست داری بری..شمارتو میتونی به هر ننه غمری بدی. اصلا میتونی زیر بارون بدووی _چه خوب_ ولی مهم اینه که کجا بخوای بری. میتونی تو فکرت با هر کسی که میخوای سکس داشته باشی. میتونی اونقدر بد باشی که خودتم از خودت حالت بهم بخوره. بعدش میتونی یه سیگار بکشی و خودتو فراموش کنی. باید به شورتت فکر کنی که یه موقع سوراخ نشه. باید به دوستات مثل یه مشت گاو و گوسفند و پیچ گوشتی و هلو و انار و شربت... نگاه کنی. هروقت احتیاجشون داشتی خیلی راحت بهشون زنگ میزنی و تحویلشون میگیری. همیشه باید در حال معامله کردن باشی ببینی این کار و که انجام میدی برات میصرفه یا نه! دستات باید مشت باشه نکنه یه نفر از پشت بهت حمله کنه! به همه ی آدما لبخند بزن شاید یه روز کاری باهاشون داشتی... بعضی وقتام میتونی بری مسجد چون نیاز شدید به دستشویی داری.. اگه همه ی این کارا رو انجام بدی تازه یه آدم معمولی میشی.خیلی معمولی
پس خیلی باید تلاش کنی تا بتونی بد باشی خیلی بیشتر... یکم سخته بعدا عادت میکنی
###
در نهفته ترین باغ ها،دستم میوه چید
و اینک ، شاخه ی نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است
درخشش میوه! درخشان تر
وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان ترین سنگ
سایه اش را به پایم ریخت
و من، شاخه ی نزدیک!ا
از آب گذشتم ، از سایه بدر رفتم ،
رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب_ آشیان شکستم
و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.
خم شو، شاخه ی نزدیک !ا

خيلي آشنا و خوب و نزديك فكر و احساس اين روز هاي من بود.

Post a Comment

لینکستان