« Home | یه آدم معمولی » | آرزو دارد... » | ديشب اتفاقی افتاده بود » | آمدم... »

کسالت

باید . شاید . هیچ وقت.
لحظه ها هیولا میشوند.
دیوارها زخیم تر.
پنجره ها تنگ
چشم هم کمی تار
نگران از همه
واژه خجل
من نمیفهمم
تو هم فکر نکن
واژه شورش کرده
مغز ایستاد
درک مبهوت
نوشتن بیهودست
و روان پیچ و تاب میخورد
هیچ کس چیزی نمیفهمد
زمان می ایستد
نفس بیقرار شده
آفتاب خوابیده
چشمم غذا نمیخورد
دستانم سرد شده
لحنم آرام ولی سنگین
احساسم مظلومانه خاموش
میانه رویی در من نیست
آهسته . تند. می ایستد !ا
هدر نباید رفت....

لینکستان