« Home | دستهای گرم توکودکان توامان آغوش خویشسخن ها می توان... » | دست به دست هم » | جهنم سرگردان » | زاپاس » | اشتباهی کوچک » | شروع.. » | فرشته ی آزاد » | بی حوصله از سختیِِِ ِ تو » | کسالت » | یه آدم معمولی »

از خستگی تو تا...


نمی خواستم اینگونه بنویسم ولی ...
از خستگی تو می نویسم ، تا شاید لحظه ای آرامش به تو هدیه کنم. و این لحظه را در تمام عمر خود چون مدالی به سینه ی خود بیاویزم.
از خصوصی نوشتن بی زار و عاشق از تو و برای تو نوشتنم، تقصیری ندارم که این دو در هم آمیخته شده اند.
گاهی آنقدر حرف داری که شاید هیچ وقت فرصت گفتنشان را نداشته باشی. این از همان لحظه هاست ، ومن جز سکوت چاره ای نمی بینم.
فقط سکوت می کنم و چشمانم را به خیال تو گره می زنم، گره ای ابدی تا نهایت وجود.
***
گاهی پناه گاهها همگی با نیستی توطئه می کنند و در هم می آمیزند و فقط تکه شعری کوچک جان پناه آدمی ست. و برای تو می نویسمش:
فقط فرض کن!
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! !
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!
ی.گلرویی
هوا سرد است!

شعر و نوشته ی اولش هر دو خیلی قشنگ و آرام بود

کاش یه نفر دیگه این کامنت رو گذاشته بود

Post a Comment