« Home | تشنه ای که هرگز سیراب نمی شود » | از خستگی تو تا... » | دستهای گرم توکودکان توامان آغوش خویشسخن ها می توان... » | دست به دست هم » | جهنم سرگردان » | زاپاس » | اشتباهی کوچک » | شروع.. » | فرشته ی آزاد » | بی حوصله از سختیِِِ ِ تو »


Click the pic to view larg size
دو شب پیش بود که نوشتمشون، چون خوندنش و ویرایشش برام واقعاً سخت بود فقط یه عکس ازش گرفتم و گذاشتمش اینجا. فقط یاد یه چیز دیگم افتادم، البته یاد خیلی چیزای دیگه افتادم که بهش فکر نمیکنم. ولی یادم اومد که یه بیمارستان بودی، یادمه واسه چی رفته بودی.. و یادمه چی گفته بودی. اینا گفتم که بگم خیلی بامعرفتی فقط همین.
اینارو فقط واسه خوندن تو نوشتم نه هیچ دلیل دیگه ای.