« Home | تقدیم به دوست » | بدون صورتک » | Click the pic to view larg sizeدو شب پیش بود که ن... » | تشنه ای که هرگز سیراب نمی شود » | از خستگی تو تا... » | دستهای گرم توکودکان توامان آغوش خویشسخن ها می توان... » | دست به دست هم » | جهنم سرگردان » | زاپاس » | اشتباهی کوچک »

برخیز

گاهی آنقدر آشکارا حقّ مان را پایمال می کنند، که دوست داریم فریاد بزنیم تا بشنوند، چه می کشیم.
انگار هر رهگذر بی خبری هم از صدای فریاد غریبانه ما می فهمد؛ می فهمد بی رحمانه چه کسی را له می کنند.
و تو...
تو فریاد بزن، فریاد. و با فریادت تمام نفرت ها، بدی ها، سیاهی ها و بندها را بیرون بریز.برخیز از این خواب آشفته
گاهی نباید لرزید و حتی قطره ای اشک ریخت، باید جنگید و با تمام زخم ها باید ایستاد. نه برای انتقام، برای پرواز.

i am not dreaming...and this is not a fairy tale...this is me...my whole being..this is a human..with love..with anger..in silence...
in the never ending rainy day..i know what is the meaning of being in a fight..i am a warier...but sometimes just alone..in nowhere that anybody can see..i cry..and i dream...
i know the meaning of blood...
did you read my poem:FARYAD...
this is Gasedak..from ROUZE BAROUNI...
http://www.rouzebarouni.persianblog.com/

Post a Comment