« Home | امشب » | برخیز » | تقدیم به دوست » | بدون صورتک » | Click the pic to view larg sizeدو شب پیش بود که ن... » | تشنه ای که هرگز سیراب نمی شود » | از خستگی تو تا... » | دستهای گرم توکودکان توامان آغوش خویشسخن ها می توان... » | دست به دست هم » | جهنم سرگردان »

این سردی دستان من است

همیشه برای اصلاح و انتقاد از بقیه شروع می کنیم، از بقیه آدم ها. در حالی که ما هستیم که در سیاهی ها غوطه وریم... بهتر بگویم؛

این منم که در سیاهی پیچ و تاب می خورم و لاف خوب بودن را برای خودم می زنم. هرچند برای کسی نقش خوب بودن بازی نمی کنم، ولی برای خودم چرا. گاهی به خود دلداری می دهم: که چقدر پاک و منزه ام. میگویم:ببین اینان را، او را ببین، فلانی، سعید، حسن، تقی، می بینی؟! چقدر در مقابل آنان پاک و معصومی... و بعد با غرور به خود می گویم: چقدر ساده و زلالم. چقدر خوبم. من باید راه درست زندگی را به اینان نشان دهم!!!!

***

دستهایم سیاه شده، دلم هم کمی کپک زده

روح با جسمم گره ای کور خورده

چشمانم؛ چشمانم از نور می هراسد.

به چشمانم نگاه کن، چقدر دور شده از آدمیت.

به من نگاه کن

هوای اینجا سرد نیست

هوای اینجا سیاه سرفه نگرفته است

این سردی دستان من است

سرفه های دل سیاه من است

و قرمزی چشمانم که نوید زشتی هاست

تو را که میبینم ، کمی به یاد خود می افتم:

چقدر از خودم دور شده ام

به من نگاه کن

گم شده ايم...در ابتدای خودمان و تا انتها ميدويم در جستجوی حقيقتی که در اعماق بودنمان همان اول چال اش کرديم....و بعضی وقتها اگر جسارتش را داشته باشيم آرام ميگوييم که ما ... بعضی وقتها صداقت با تمام تلخی اش ژست ميشود...
شمشيرمان اول از همه برای ریختن خون ماست...

Post a Comment