کمی ماتریالیسم از نوع بدش
زیاد به چیزهای خوب فکر نکنیم
خوب بودن و بد بودن زیاد مهم و جدی نیست. به هیچ چیز بیش از اندازه معمولش اعتماد و اعتقاد نداشته باشیم. می توانیم زیاد حرف بزنیم، ولی بهتر است این کار را نکنیم چون خودمان را لو می دهیم. راجع به خدا می پرسی؟ خدا را زیاد کاری نداشته باش! موقع خوشی که به درد ما نمی خورد، فقط وقتی داشتیم می مردیم، یا وقتی مریض شدیم، دل درد گرفتیم، پایمان پیچ خورد، پدرمان داشت میمرد، موقع گریه کردن، وقتی بی پول می شویم، موقع امتحانات... خدا فقط اینجور موقع ها بدرد می خورد. پس ببند بزار یه گوشه هروقت لازم شد ورش دار.
آره همون آدم معمولی که گفتم باشم بسه، مگه می خوام چیکار کنم؟ با کسی هم کاری ندارم که ناراحته، نگرانه، یا اعصابش خورده... فقط با آدمای خوشحال دروغگو می گردم. خیلی خوب بلدم خالی ببندم، به جون مادرم یه جوری خالی میبندم که تا هفت جد و آبادشم نفهمه کجاشو خالی بستم. عرق نمی خورم، همون مشروبی که تو میگی. سیگارمم هیچ وقت خاموش نمیکنم، همینجوری می ندازمش زمین. حوصله کتابم ندارم ولی بعضی وقتا بزور میخونم، چون واسه خالی بندی خوبه. دیگه خیلی کارایه دیگم می کنم که حوصله ندارم بگم.. قرار شد یه کمکایی بکنی ولی نکردی، خوب تو که ادعات میشه منو دوست داری کاری واسم نکردی، حالا من که از خودم خوشم نمی یاد واسه خودم کاری کنم؟ بقیشو بعداً می گم...
تو هم ژست ميگيری...الان يه پوزخند تو گوشه ی لبته و...و با همون چشمايی که هيچ کس رو -نمی دونم-توش راه نميدی نگاه ميکني و...از مردن هم می ترسی...تو تنها آدم دروغگو و خالی بند دنيا نيستی...شايد راستگو تر از من باشی ولی خسته تر...شک دارم...برو و آسون ترين کار رو بعد از محکوم به زنده بودن بکن...اگر ميتونستم بد جوری ميزدمت....به جز درد خون هم هست
Posted by Anonymous | 3:42 PM