« Home | آنجا که می ایستی » | این سردی دستان من است » | امشب » | برخیز » | تقدیم به دوست » | بدون صورتک » | Click the pic to view larg sizeدو شب پیش بود که ن... » | تشنه ای که هرگز سیراب نمی شود » | از خستگی تو تا... » | دستهای گرم توکودکان توامان آغوش خویشسخن ها می توان... »

چیزی نخوان که نمی فهمی

این روزها هیچ شعری و هیچ شاعری را نمی فهمم. آنها هم مرا...
خودم می نویسم
آنطور که کسی نفهمد
خودم هم نمیدانم
چیزی باید بنویسم
می نویسم
هیچ کس نمی فهمد
چیزی نمیفهمیم
اصلا شعور نداریم
دستانم دست راستم
دست چپم
جدا شده
دلم
از
این طرف کج شده
روحم کمی سوراخ سوراخ شده
سرم درد نمی کند، دیگر هیچ وقت درد نمی گیرد
فقط گاهی گیج می رود
وقتی زیاد فکر می کنم
وقتی می خوابم
خوبم
راحتم
بیشتر دوست دارم بخوابم
تا اینکه زندگی کنم
کسی چیزی نمی فهمد
از من
حتی تو هم نمی فهمی
هیچ کس نمی فهمد
تو هم نمی فهمی
نمی خواهی بفهمی
می روم
می ایستم
می افتم
کمی کج می شود
به دیوار می چسبم
فقط حرف می زنم
فقط حرف های مفت
حرف هایی که کسی نمی فهمد
حرف زدن هم فراموش کرده ای؟
دیروز
امروز و فردا و هر روز
مسخره نیست، فقط زود تمام می شود.
خیلی زودتر از آنکه وقت کنم تورا ببینم
فقط بین دو نوبت خواب وقت میکنم به تو فکر کنم
دیگر وقتی برای تو ندارم
دیگر چیزی برای تو ندارم
هیچ
جز کمی فکر
کمی فکر مزخرف
دیروز و فردا و امروز هم مزخف بود
شاید بروم
تا راحت شوی
از این مزخرفات
پس منتظرم
تا تو بگویی که بروم
زیاد هم منتظر نمی مانم
شاید زودتر بروم
اصلا هیچی
راحت نیستم
اصلا راحت نیستم
یک مرد
نامرد نیست
چند نفر هستیم
که اینطوریم
الَخ .........
و گاهی یک مرد باید هدیه ای بدهد
یک مرد غرورش را هدیه می دهد؟